سینمای جهان به رهبری هالیوود دهها سال است که به تئوریزه کردن اعتقادات از انواع و اقسامش میپردازد. هرچند که در بسیاری از موارد ساختههای سینمایی اعم از داخلی و خارجی مبتنی بر مکاتبی از جنس لیبرالیسم و سکولاریسم یا امانیسم بنا شدند اما نمیتوان از برخی کارهای موفق و قوی در این صنعت غافل بود. اساساً تفاوت عمدهای بین کارگزاران و کارگردانان سینمای خارج و داخل ایران وجود دارد و آن نه فقط از جنس تکنیکالی که اتفاقاً در بستر نظری و محتواسازی میباشد.
با وجود انقلاب اسلامی در ایران و شعارهایی که انقلاب با آنها محتوای خود را به منصه ظهور گذاشت اما در طول ۴۲ سال گذشته سینمای کشور فرسنگها از آنچه که باید میبود و میشد فاصله گرفت به طوری که اکنون بسیاری از سینماگران آمال و غایت ایدههای ذهنیشان ساختن فیلم و سریالهایی در قواره فیلمهای پیش از انقلاب یا اصطلاحاً فیلم فارسی است. این در حالیست که جهان مبتنی بر رسانه علاوه بر درک اهمیت و قدرت این صنعت که به تعبیر ژوزف نای (نویسنده و تئوریسین قدرت نرم) از آن به قدرت نرم یاد میکند به سطحی از دانش فنی و محتوایی در این بستر دست یافته که هر دهه شاهد قدرت گرفتن یک کشور در این عرصه برای صدور فرهنگ، اندیشه و سبک زندگیاش به سایر نقاط جهان است؛ کشورها دریافتند که راهی که آمریکا بیش از یکصد سال قبل در پیش گرفت مهمترین ابزار تولید قدرت است و برای این مهم از هیچ تلاشی فروگذار نکردند.
صنعت سینمای ایران از زمان ورود دوربین (سینماتوگراف) به کشور توسط مظفرالدین شاه با وجود نزدیک به ۱۲۰ سال، درسالهایی که بسیاری از کشورهای دنیا هنوز با ابزار فیلمبرداری هم آشنا نشده بودند، امروز به نسبت از رقیبانش عقب مانده و این عقب ماندگی هم از بعد فنی و هم بخصوص در ابعاد متحوایی به شدت قابل تامل است. برای مثال کره که در آن زمان هنوز به شمالی و جنوبی تقسیم نشده بود دارای سینما نبود تاحدی که آثار بجای مانده پیش از جنگ دوم جهانی تنها به سه فیلم خلاصه میشد و دیگر هیچ! البته برخی منابع اینگونه بیان میکنند که در دهه سی میلادی کره از سینمای پویایی برخوردار بود لکن نام و نشان چندانی از آثار آن دوران در دسترس نیست. ترکیه نیز با وجود آنکه تا سه دهه قبل به دلیل کودتای نظامیان در دهه ۸۰ میلادی تقریباً با سینمایی نیمه تعطیل روبرو بود و اسمی از آن در دنیا نبود در طول کمتر از دو دهه به جایگاه دوم از نظر تولید سریال در جهان تبدیل شده است. علاوه بر کمیت، کیفیت برخی آثار این کشور از نظر فنی و محتوا قابل تامل است. براساس آنچه که رئیس جمهور این کشور چندی پیش ابراز داشت سینمای ترکیه تنها را نفوذ فرهنگ و هنر، زبان و سبک زندگی ترکان به قلوب ملتهای سراسر جهان است.
سینمای ایران با وجود تقدم زمانی نسبت به دو سینمای مذکور اما در بسیاری از موارد همچنان دارای عقب ماندگیست. علاوه بر آن ورود پولهای کثیف به این صنعت طی سالیان گذشته و ساخت آثاری غیرجذاب، بی محتوا و فراتر از آن سخیف و زننده این صنعت را به بستری ناپاک و آلوده بدل کرده که تنها کارکردش تزریق اندیشههایی از جنس ناامیدی، ترویج دروغ و ریاکاریست؛ به موارد فوق میبایست به روابط نامعقول و نامشروع بین برخی از عوامل آن نیز اشاره کرد. با این اوصاف در حال حاضر نمیتوان امید چندانی به بهبود حال این بیمار کهنسال و خسته داشت.
شاید مهمترین عامل در ناکامی سینما و تلویزیون و به طور کلی عرصه رسانه کشور را بتوان فقدان محتوای مفید و جذاب برای مخاطب عنوان کرد بخصوص که در بسیاری از محصولات سالهای گذشته که بعضا جذابتر مینمودند محتوا همچنان دارای نقایص فراوانی بود. سینمای ایران برخلاف کشورهای رقیب در عرصههای جهانی نیز وجهه مناسب و شایستهای از فرهنگ و ادب ایران زمین به مخاطبان بین المللیاش ارائه نکرده است این در حالیست که مهمترین رسالت سینماگر در چنین فضاهایی نمایش واقعیتهای زیبای کشورش به بینندگان است و این یک اصل پذیرفته شده و استاندارد محسوب میشود هر چند که پس از یک قرن همین قانون نانوشته هم برای بسیاری از فعالان سینمای ایران قابل درک و فهم نمیباشد. به طور کلی در عرصه رسانه با دو سطح نظری و عملی روبرو هستیم. در بخش عملی یعنی آنچه که مربوط به تولید یا تجهیزات سخت افزاری میباشد کشور پیشرفتهایی را به خود دیده است هر چند که در همین باب نیز صحبت فراوان است اما هدف نگارنده از بیان این مطلب تمرکز بر سطح نظری یا همان محتواست. بر خلاف سینمای ایران که به نوعی در هاضمهی فرهنگ هالیوودی درحال هضم شدن است و سبک و سیاق بسیاری از محصولاتش اعم از خانگی یا سالنی گواه این مطلب است اما سینمای آمریکا تعریف دقیقتر و مستقلتری از نوع پرداخت محتوا در سطح نظری را ارائه میدهد. در طول دهههای گذشته هالیوود همواره سعی کرده در خطوطی که ساخت و تاسیس آن کشور بر اساس آن باورها و اعتقادات ایجاد شده است حرکت کند.
واقعیت آن است که تا پیش از فروپاشی شوروی این حرکت متفاوت بود اما پس از آن به دلیل آنچه که آمریکا از خود شناخته بود و خودرا براساس تفاسیری از متون عهد عتیق به عنوان تنها نیروی نجات دهنده دنیا از طرف خدا میپنداشت حرکتی سریعتر و صریحتر در این وادی صورت داد. براساس آنچه که فرانسیس فوکویاما متصور است پایان دنیا به رهبری آمریکا خواهد بود و این تفکر پس از پایان یافتن جهان دو قطبی بشدت تقویت شد و سینمای آمریکا نیز از آن متأثر گشت. تقویت نگاه اعتقادی و دینی یکی از کارویژههای مهم هالیوود طی سالیان گذشته بوده که در بسیاری از موارد کاملاً موفق عمل کرده است که موفقترین کارهای این ژانر عمدتاً در بخش آخرالزمان ساخته شده است؛ در نقطه مقابل ایران به عنوان تنها الگوی مقابل و مخالف با انگارههای آخرالزمانی عهدین، در این بخش جایگاه بیمحصولترین و ناموفقترین سینما در تاریخ را به خود اختصاص داده است.
معالوصف هدف هالیوود ساختن ذهنیتی کاملا یهودی ـ مسیحی از واقعه آخرالزمان است و به نظر میرسد در دودهه اخیر موفقیتهای بسیاری را هم کسب کرده است. از دهه ۸۰ میلادی به بعد تعداد این محصولات در آمریکا بشدت افزایش یافت به گونهای که در برخی از سالها چیزی در حدود نیمی از تولیدات هالیوود با همین مضامین ساخته شدند و هر چه به سالهای اخیر نزدیک میشویم کارهای قویتر و جذابتری را شاهد هستیم. یکی از این محصولات فیلم «انگاشته» ساخته کریستوفر نولان است. وی که عمدتاً به ساخت فیلمهای علمی ـ تخیلی ـ اعتقادی معروف است این بار و پس از محصولات موفق سالهای قبلش مانند اینسپشن، دانکرک و میان ستارهای دست به ساخت tenet میزند.
این فیلم آخرین محصول وی در سال ۲۰۲۰ است که در پی ارائهای علمی و اعتقادی به مخاطب است.
انگاشته را نمیتوان از ابتدا به انتها توصیف کرد چرا که عامل مهمی به نام زمان در این فیلم به سوژه اصلی تبدیل و دستخوش تغییراتی شده که سالها پیش توسط انیشتین و فیزیکدانان پس از وی مورد بررسی و نظریهپردازی قرار گرفته است. کارگردان سعی دارد تا مفهوم حرکت در زمان را به صورت ساده اما کامل به مخاطب ارائه دهد اما آنچه که اهمیت این اثر را دو چندان کرده ترکیب گزارههای علمی و تخیلی با مضامین اعتقادی یهودیت و مسیحیت است. وی تلاش کرده تا محتوایی مرکب از دو وجهه که هر دو به عنوان موضوعات مهم و به روز محسوب میشدند را به مخاطب نمایش دهد.
قدرت نولان هم در بکارگیری تکنیکهای سینمایی و هم در تدوین محتوا و هم در ارائه آن به بیننده باعث شده تا وی در زمره بهترین کارگردانان تاریخ سینما قرار گیرد.
خط تعلیق فیلم براساس فرضیه علمی حرکت در زمان بنا شده است. با توجه به پیچیدگی این مفهوم علمی کارگردان فیلم را به دو نیمه تقسیم میکند. نیمه ابتدایی که دنیا از پنجره دو شخصیت اول و مکمل در زمان طبیعی و معکوس نشده نشان داده میشود و نیمه انتهایی که نقش اول و بعضا نقش مکمل وی در زمان معکوس شده بسر میبرند و دنیا را از این زاویه ترسیم میکند. فناوری معکوس سازی که فیلم به آن بارها اشاره میکند و حتی در یک دیالوگ مستقیما از آن یاد میشود ریشه در باورهای یهود دارد. معتقدین به عهد عتیق براین باورند که معکوس سازی برخی فرایندهای طبیعی میتواند سلاحهای ویرانگری را برایشان به ارمغان بیاورد این باور چند دهه قبل منجر به ساخت سلاح اتمی شد زمانی که در صحرای لوس آلاموس سه دانشمند یهودی به نامهای ژیلارد، اپنهایمر و انیشتین در پروژهی منهتن با رمز thirinity (تثلیث) روی ساخت بمب اتم فعالیت میکردند مبتنی بر این تصور عهد عتیقی که انرژی باعث خلق اولین ماده جهان (آب ـ به اعتقاد یهودیان) شد پس رمز قدرت در معکوس کردن این فرایند و رسیدن از ماده به انرژی است.
نولان نیز مبتنی بر همین تصور اینبار در پی به تصویر کشیدن سلاحیست که بتوان زمان را معکوس کرد و بشر را در حال حرکت در طول زمان به مخاطب نشان داد.
هر چند که او نگاهی انتقادی به ساخت و استفاده از این نوع سلاح از خود به نمایش میگذارد لکن وجود آن در دنیای اکنون را منکر نمیشود و آن را عامل رخ دادن آرماگدونی میداند که در عهدین و تفاسیرشان از آن به عنوان نبرد آخرالزمان بین دو لشگر خیر و شر یاد شده است.
در این نبرد گروه خیر لشگریان جهان غرب به رهبری آمریکا و لشگریان شر به رهبری روسیه شرکت دارند.
«ای انسان خاکی، رو به سرزمین ماجوج که در سمت شمال است بایست و بر ضد جوج، پادشاه ماشک و توبال پیشگویی کن. به او بگو که خداوند میفرماید: من بر ضد تو هستم. قلاب در چانهات میگذارم و تو را به سوی هلاکت میکشم. سربازان پیاده و سواران مسلح تو بسیج شده، سپاه بسیار بزرگ و نیرومندی تشکیل خواهند داد. پارس، کوش، و فوط هم با تمام سلاحهای خود به تو خواهند پیوست. تمام لشکر سرزمین جومر و توجرمه از شمال، و نیز بسیاری از قومهای دیگر، به تو ملحق خواهند شد. ای جوج، تو رهبر آنها هستی، پس آماده شو و تدارک جنگ ببین»[۱]
در باب هاى ۳۸ و ۳۹ کتاب حزقیال نبى، میخوانیم که نام این سرزمین «روش» خواهد بود و این در آیه ۲ باب ۳۸، ترجمه رسمى آمریکایى «روش» است: ر ـ و ـ ش. او، (یعنى حزقیال نبى) در ادامه پیشگوئی هاى خود، نام دو شهر از شهرهاى روش را بیان میکند. این دو ماشک و توبال هستند. این دو نام، به نحو عجیبى شبیه مسکو و و توبولسک یعنى دو پایتخت حکومتى روسیه امروزى هستند.
حزقیال اشاره میکند که خداوند ضد آن سرزمین است. و باز او (در آیه ۸) میگوید: که روسیه یا «روش» در آخرین روزها، به اسراییل هجوم خواهد برد. سپس در آیه هاى ۵ و ۶ میگوید: در این هجوم، متحدان مختلفى، متفق «روش» خواهند بود. او، این متفقین را نام میبرد: ایران (که ما در گذشته پارس مینامیدیم) جنوب آفریقا یا اتیوپى، شمال افریفا یا لیبى، اروپاى شرقى (که در اینجا در باب ۳۸ جومر نامیده شده است)، و قزاقهاى جنوب روسیه، که در این باب توجرمه نامیده شده اند.
بر اساس آنچه که در فیلم به نمایش در میآید یک دلال اسلحه روسی که تا پیش از آن پولهای هنگفتی در تجارت گاز کسب کرده بود با کسب دانش معکوسسازی زمانی سعی در نابودی جهان دارد و در مقابل آمریکا (سیا) توسط نیروهایش در تلاش برای پیروزی در این نبرد و نجات جهاناند. دو قطبی اشاره شده در کتب عهدین در جریان جنگ آخرالزمان آرماگدون در این فیلم به صراحت به نمایش درآمده است. در کنار اینها «سیتور» (دلال اسلحه روس) فردی بی رحم و خشن نمایش داده میشود به طوری که حتی رابطهاش با همسرش نیز با خشونت به تصویر کشیده شده است که این مبتنی بر همان شخصیتپردازی هالیوودی از چهرههای شرقی و بخصوص روسی میباشد، گویی این جماعت اساساً بدوی و وحشیاند.
سلاح معکوسساز زمانی دارای الگورتیمی متشکل از ۹ قطعه است که توسط آیندگان در سراسر دنیا پخش شده است تا گذشتگان نتوانند از آن استفاده کنند؛ شاید این استنباط غلط نباشد اگر بپذیریم این ترکیب بر گرفته از اسطورههای شیطانپرستان درباره «اوسیریس» و اتفاقات رخ داده بین او و «ایسیس» و برادر دیگرش «استوا» میباشد که در پی اختلاف دو برادر برای تصاحب خواهرشان استوا دست به کشتن اوسیریس و قطعه قطعه کردنش زده و اعضای وی را در سراسر دنیا پخش میکند.
محتوای فیلم را میتوان به شدت متأثر از باورهای عمیقی یافت که یهودیان و مسیحیان به آن معتقدند.
سازنده تانت میکوشد در کنار پرداختن به مفاهیم فلسفی عمیقتر به جزییات نیز توجه داشته باشد. به طور کلی هالیوود معتقد است ناجیان جهان از خطر نابودی همواره فرد یا افرادی از نژاد سفید، بور با چشمانی روشناند و این قانون نانوشته به یک اصل بی بدیل در این صنعت تبدیل شده است و حتی در آثار قبلی آپوکالیپسی کریستوفر نولان نیز قابل مشاهده است با این همه وی در تانت این وظیفه را به دوش یک سیاهپوست نهاد که اتفاقاً از چشمان رنگ روشن نیز برخوردار نبود، اما نه به طوری که تصور میشود!
چرا که پروتاگونیست (نقش اول فیلم) که دیوید واشینگتن ان را ایفا نمود با وجود آنکه در نهایت قهرمان قهرمانان معرفی شد اما تنها یک مجریه بی نقص بود و نه یک مدیر یا برنامهریز. نولان نقش مدیریت را طبق همان قانون نانوشته به افرادی سفید، بور با چشمهای رنگی سپرده بود در حالی که قهرمان داستان هیچگاه به دکترین حاکم بر قصه اشراف نیافت، رابرت پتیسون که در نقش مکمل او ایفای نقش میکند در هیبتی مطابق با معیارهای ناجیان هالیوودی قرار دارد که به خوبی از موقعیتش مطلع است و حتی به سوالات علمی و عملیاتی دیوید واشینگتن نیز پاسخ میدهد به طور کلی فردی باهوشتر و مسلطتر نشان داده میشود درحالی که دیوید در اغلب موارد نمیدانست در چه وضعیتی میبایست چه کاری انجام دهد چراکه اساسا متوجه موقعیتش در بعد زمان نشده بود و این سردرگمی تا انتهای داستان با او همراه بود؛ حال تصور کنید هنگامی که نقش اول فیلم دچار این سردرگمی باشد از بیننده چه انتظاری میتوان داشت!
فیلم دارای محتوای سنگینی بود که لازم است بیننده دو بار آن را نگاه کند تا برخی دیگر از گرههای داستان برایش باز شود اما قطعاً برخی گرههای موجود در آن حتی با صد بار دیدن هم برای مخاطب باز نخواهند شد، چرا که اصولاً آن گرهها از جنس علمی نیستند بلکه از جنس نقص و کاستیهای مهمی در داستانپردازی فیلمنامه است که برخی ناشی از قدرت تخیل بسیار بالای نولان در این اثر است و برخی دیگر ناشی از سهلانگاری یا کمکاری.
قدرت ایدهپردازی او باعث شد تا به طور کلی فیلمنامهی تانت دچار تنگناهایی شود که نتواند مخاطب عام را آنطور که انتظار میرفت به خود جذب کند شاید بتوان گفت کریستوفر نولان در قصهی خودنگاشتهی این اثر پیش از تولید آن ذوب شده بود. او دراین قصه خودرا وارد تئوری حلقه بستهای کرده بود که حتی خودش نیز نه تنها پاسخ روشن علمی به آن نداشت بلکه نتوانست از خلاقیتش برای قابل فهمتر کردن مفاهیم پیچیدهاش استفاده کند پس او که خود متوجه این نقیصه جدی شده بود سعی کرد تا در سی دقیقه ابتدایی فیلم تکلیف بیننده را روشن میکند و از او بخواهد محتوای علمی فیلم را نه با چشم عقل تصور که با چشم دل احساس کند.
اما آن بخش که مربوط به کمکاری یا سهلانگاری در داستان پردازیست مربوط به هویت بخشی به بازیگران فیلم است. نولان دراین بخش هرگز نتوانست موفق عمل کند و این احتمالاً مهمترین علت برای دورشدن مخاطب عام از این فیلم خواهد بود. ما هیچوقت نخواهیم فهمید که واشینگتن از کجا آمده و به کجا میرود. درعین حال درباره تعلقات خاطر وی هیچ سیگنالی از قصه دریافت نمیکنیم. مخاطب نمیتواند با او ارتباط برقرار کند چون هیچ یک از ابزارهای لازم برای این ارتباط در قصه دیده نشده است دقیقا مانند فضانوردی رها شده در فضای خارج از جو بدون هرگونه وسیله ارتباطی!
برای او حتی یک رابطهی عاشقانه ساده اما عمیق نیز طراحی نشده که مخاطب بتواند علاوه بر مشغله کاری برای وی یک دغدغه عاطفی و احساسی نیز تصور کند. شاید تنها سکانس موفق دراین زمینه همان سکانس آخر و لحظه جدایی وی از هم تیمیاش که رابرت پتینسون نقشش را ایفا میکند باشد با این حال نمیتوان گفت او کارگردانیست که از ساخت چنین روابطی ناتوان باشد برای اثبات این میتوانید به آثار قبلی وی مانند اینسپشن و میان ستارهای اشاره کرد که به جرات میتوان به قدرت او در ساخت و پرداخت چنین هویتبخشیهایی پی برد.
نولان براساس قدرت تخیلش همیشه سعی کرده تا زمان را که به عنوان یکی از ابعاد جهان هستی شناخته میشود به چالش بکشد و این در آثارش هویداست اما باید دانست که پرداختن به موضوعاتی ازاین دست که علم بطور کلی بر سایر ابعاد آن اشراف نیافته و هر سازندهای را دراین زمینه لاجرم به تخیل پردازی خواهد کشاند مانند تیغ دو لبیست که هم میتواند کاری زیبا و مهیج ایجاد کند و هم میتواند به محصولی صرفا غیرجذاب و افتضاح بدل شود.
داستان تانت همانقدر که در بعد مفهومی پیچیده و در بعد ایدهپردازی تخیل گونه و مهیج و جذاب بود در برقراری ارتباط با مخاطب و شخصیت پردازی ضعیف عمل کرد.
اما در بخش تکنیکالی میبایست اعتراف کرد که او همانقدر که در شخصیت پردازی ناموفق بود دراین بخش موفق و بینظیر عمل کرد و یکی از بهترین اکشنهای تاریخ سینما را به نمایش گذاشت. ابداعی منحصر به فرد و شخصیسازی شده در صحنههای اکشن معکوس شده که مشابهی ندارد برای مخاطب بسیار جذاب و تاحدی گیجکننده بود. این مهمترین دستاوردی بود که نولان توانست از ایدهپردازی و جاهطلبیاش در پرداختن به چنین سناریویی که ریسک بالایی هم داشت کسب نماید.
با این همه باید قدرت کارگردانی، تخیل و توان ترکیب آن با گزارههای علمی و مکتبی نولان را ستود و همانقدر هم وی را به خاطر نویسندگیهای ضعیفش نکوهش کرد.
او کارگردان، نویسنده و تهیه کنندهای جسور است که به شدت به کارهای ساختارشکنانه علاقه دارد و خود میداند پای نهادن دراین عرصه همانقدر که جذاب و ارضاکننده است میتواند به شدت خطرناک و نابودگر باشد. دست مایه قراردادن گزارهی علمی و قطعی و یقینی چون زمان به عنوان یکی از دو رکن حیات بشری در این جهان فقط از فردی چون نولان برخواهد آمد کسیکه با وجود علم به تمام مخاطرات علمی و فنی موجود اما همچنان جسورانه در پی پرداختن به آن است.
او کارگردانیست که علیرغم دیدگاهی ساختارشکنانه به جهان هستی اما به پرده سبز و آبی اعتقادی ندارد و همواره تلاش کرده تا بسیاری از سکانسهایش را در فضاهای واقعی و با کمترین استفاده از تکنولوژی جلوههای ویژه تهیه کند. او به قدری از عالم مجازی در سینما دوری میکند که بزرگترین و اکشنترین صحنههای خلق شده سینماییاش مانند برخورد هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ به فری پورت فرودگاه را هم در لوکشین واقعی فیلمبرداری کرده است.
نولان یک نویسنده غیرخطیست که داستانهاش همگی از این اصل پیروی کردهاند هرچند که ممکن است سناریوهای اینچنینی مورد اقبال مخاطب عام قرار نگیرد اما میتواند با تقویت توان سناریو نویسی یک قصه بینقصتر، جذابتر و قابل فهمتر برای تمام گروههای بیننده ایجاد کند.
علیرضا شادی ـ استراتژیست ـ منتقد رسانهای و دشمنشناس
۹۹/۱۰/۰۲
[۱] . حزقیال نبی ـ باب ۳۸ و ۳۹