
- مقالهی پیش رو درصدد است تا به بررسی شخصیتی و تیپولوژی قائلین به خرده گفتمان ملیگرایی لیبرال در چارچوب سیاست دربهای باز اقتصادی و فرهنگی بپردازد و روند حرکت برخی عناصر قائل به این اندیشه را در پیشرفت کشور مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.
مقدمه
در بررسی روند استحالهی انقلابهای مختلف در دنیا و عناصر سکاندار جریانات مختلف در کمک به تسریع پروسه مزبور، شخصیتشناسی رهبران این جریانات از اهمیت بسزایی برخوردار است چرا که منشاء بسیاری از رفتارهای انسان مبتنی بر اندیشهها و متاثر از آلام و نفسانیات درونیشان میباشد که نمود و بروز ظاهری آن در رفتار و شخصیت افراد پدیدار خواهد شد از این رو تیپولوژی این عناصر در شناخت بهتر اندیشهها و اهداف آنها در مسیر حرکتشان به سمت آینده کمک شایانی خواهد نمود و گرههای ذهنی و فکریای که در مورد برخی از این افراد در بین لایهای مختلف اجتماع وجود دارد با سرعت و آسانی بیشتری گشوده میشود.
بنظر میرسد شخصیتشناسی قائلین به خرده گفتمان ملیگرایی لیبرال در عصر حاضر تا حدی در شناخت راهبرد سیاست خارجی و داخلی دولت مستقر موثر خواهد بود چراکه به طور معمول در بین عوام و تودههای جامعهی ایران از بسیاری از معتقدین به این گفتمان به عنوان عناصر آزادیخواه و به اصطلاح لیبرالمسلک یاد میشود بهطوریکه کمتر کسی از واقعیت موجود در شخصیت این عناصر مطلع است.
حقیت آنست که با بررسی و تحلیل روند حرکت و اقدامات بسیاری از بزرگان این جریان در طول سالهای پس از انقلاب اسلامی، نگاه پراگماتیسمی به عنوان اصلیترین وجه مشترک این عناصر در بین اغلب آنان خودنمایی میکند.
افراد مسلح به این نوع نگاه در وهلهی اول آنطور که شرایط محیطی و اجتماع مستقر در آن برایشان حکم میکند به منظور رسیدن به مقاصد خود، حرکت خواهند کرد حتی اگر گاها مجبور به نشان دادن رفتاری مخالف و مغایر با آنچهکه تا پیش از آن از خود نشان میدادند، باشند. از این رو مسیر رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده در اندیشهی این افراد از اهمیت درخوری برخوردار نخواهد بود لکن رسیدن به هدف با جلب نظر مردم و ترغیب آنان به سمت خود برای کمک و نیل به اهدافشان اولویت حتمی و قطعی پراگماتیسمهای سیاسی میباشد.
بهطور ذاتی گفتمان ملیگرایی لیبرال در درون خود از نگاه پراگماتیسمی بهره میبرد چراکه این گفتمان بهرغم برخورداری از نگاه میهنپرستانه و ملی، فاقد نگاه ارزشی مبتنی بر معیارهای ایدئولوژیکی و مکتبی میباشد از این رو از توان لازم نیز برای حرکت در بستر جوامع انقلابی و اسلامی آنطور که انتظار میرود، برخوردار نخواهد بود و در واقع از تامین کردن منافع ملی در تمامی وجوه خود و بهطور کامل ناتوان خواهد ماند.
رهبران جریان گفتمان اسلام سیاسی لیبرال در ایران علاوه بر نگاه پراگماتیسمی، از روحیهی دگرستیزی در حوزهی سیاسی نیز برخوردار هستند.
در این بین آقای هاشمی رفسنجانی دارای شخصیت «خودمرکزپندار» است. دنیای وی به مثابه عالم «بطلمیوسی» بوده که زمین(هاشمی) را مرکز عالم(انقلاب اسلامی) میداند و سایر افراد باید در نسبت با وی تعریف و تحلیل شوند.
فضای بطلمیوسی در اندیشهی هاشمی به قدری قدرتمند است که در برابر ضربات کوپرنیکی دوران اصلاحات و حتی تضعیفها و تخریبهای صورت گرفته از طرف جریان احمدینژادی که در قالب عملیاتی در جهت مرکززدایی از وی تعریف میشد، مقاومت نمود و همچنان ثابت باقی مانده است.
افراد دارای این ویژگی همهچیز را از خود شروع کرده و در نهایت به خود ختم میکنند بهگونهای که وقتی ایشان در تلاش برای بیان خاطرهای از دوران انقلاب است ماجرا را به گونهای مطرح میکند که خودش در مرکز اتفاقات قرار داشته باشد و سایر عناصر موثر در وقوع انقلاب در ارتباط با او به حل مشکلات و مسائل میپردازند.
با این همه به دلیل وجود ماهیتِ «انعطافپذیری به سمت منطقهی منفعت« مبتنی بر نگاه پراگماتیسمی در جریان لیبرالیستی، اصلاحطلبان که در دهه 70 باور نمیکردند روزی از روحانی حمایت کنند، مجبور به پشتیبانی تمامقد از وی در انتخابات دوره یازدهم ریاستجمهوری میشوند. انتخابات سال 1388 و گرایش مردم به سمت حزب مخالف و همینطور حضور و حمایت مردم از جریان اصولگرا در انتخابات دوره نهم مجلس شورای اسلامی که شکستهای مکرری را بر جریان لیبرالیستی تحمیل نموده بود موجب ورود این جریان به مشی محافظهکارانه شد ازاین رو آنها در انتخابات سال 92 ریاست جمهوری پشت سر کسی قرار گرفتند که در سال 79 یعنی اوج شعار آزادی و اصلاح طلبی، ضد این جریان موضعگیری کرده بود و عناصر مدافع آنرا مستحق ممنوعالکار شدن مادامالعمر میدانست.
در انتخابات سال ۹۲ «پیشرفت» فرصت گفتمان شدن یافته بود و در تقابل با گفتمان مستقر(عدالت) میتوانست قرار بگیرد؛ همچنین با رهبری فردی مانند قالیباف که میتوانست گفتمان پیشرفت را مدیریت کند، امید به پیروزی جریان حامی این گفتمان میرفت لکن با وجود تمام تلاشهای حامیانش به دلیل عدم توانایی عناصر موجود در بدنهی این جریان در گره زدن مطالبات مردمی به کلیدواژهی پیشرفت، نه تنها در مقابل گفتمان مستقر(عدالت) نتوانست در موضع خصومت رادیکال قرار گیرد بلکه در مقابل گفتمان اعتدال نیز حرفی برای گفتن نداشت.
در واقع از مهمترین و عمدهترین تفاوتهای دو گفتمان رقیب در انتخابات دوره یازدهم ریاستجمهوری، عدم توانایی گفتمان پیشرفت در مصادره نمودن بخش عمدهای از خواست عمومی به نفع خود بود. گفتمان مذکور:
- اولا نتوانست «پیشرفت» را در موضع خصومت رادیکال نسبت به گفتمان مستقر(گفتمان عدالت) قرار دهد در حالیکه حسن روحانی در این مسیر موفق عمل کرد، ازاین رو مخالفان گفتمان اعتدال نتوانستند وضع موجود را به دال پیشرفت گره بزنند.
- ثانیاً ساخت ذهنیِ او که از وی یک مدیر تکنوکرات در بین مردم به نمایش گذارده بود و این موضوع با تأیید ضمنی خود او نیز همراه بود، بدنه مذهبی را از دور دال پیشرفت یا شایستگی او برای نمایندگی آن قشر پراکنده کرد.
- ثالثاً نتوانست پیشرفت را برای طبقه محروم و حاشیهنشین جامعه متناسب با نیازهای مشخص آنها ترجمه کند.
- رابعاً گروه اجتماعی بزرگ دیگر یعنی طبقه متوسط شهری که بیشترین همراهیها را با مسأله پیشرفت دارند نیز نسبت به شایستگی قالیباف برای نمایندگی مطالبات آنها بخصوص در مناظرهی سوم و در چالش بین او و روحانی که به کلید واژه «گازانبر» منتهی شد، تردید پیدا کردند. چرا که «آزادی» از مطالبات جدی و اصلی طبقه متوسط است. بنابراین پیشرفت با نمایندگی قالیباف نتوانست مطالبات متکثر گروههای گوناگون اجتماعی را در خود به تجمیع رساند.
رئیسجمهور روحانی که حامی و مبدع گفتمان اعتدال محسوب میشود دغدغهی میدان ظهور دادن به آزادی را اساسا مسئلهی اصلی تصور نمیکند چراکه ویژگیهای «شخصیتی»، «معرفتی» و «تجربه عملی» وی نشان میدهد که او اساسا به شکل ذاتی نمیتواند مدعای آزادی داشته باشد.
رئیس جمهور روحانی به لحاظ «شخصیتی» دست کم چهرهای دموکراتیک نیست و انگاره اصلی معرفتی وی نیز توسعهگرایی از دریچهی اقتصادی و از راه برقراری روابط خارجی متعدد و متکثر با بلوک غرب مانند آنچه که در چین رخ داد، میباشد که این رویه کاملا با اقتدارگرایی مطابق است.
ایشان به لحاظ «تجربه عملی» نیز در سالهای بعد از انقلاب اسلامی هیچگاه دعوی یا طرفیتی در مباحث آزادی نداشته است. بلکه مصادیق واضح و غیرقابل انکاری در جهت نقض این موضوع وجود دارد. در واقع تجربهی آنهایی که به صورت رادیکال مدعای آزادی را به عنوان «زنده باد مخالف من» مطرح کردند، پیش روی ماست. آنها زیر پرچم آزادی حکم مرگ نهاد برخواسته از آرای مردم را که در قالب مجموعهای بنام شورای شهر تهران و با رای میلیونی مردم مشغول به فعالیت شده بود، صادر کردند.
چرا آنانی که اینچنین به شعار آزادی- البته با ماهیتی رادیکال- معتقد بوده و به دنبال تدوین قانونی برای راهپیمایی علیه خدا بودند، اقدام به معدوم ساختن اندیشهی میلیونها ایرانی در تشکیل شورای اسلامی شهر تهران با گام برداشتن در مسیر برچیدن این نهاد مردمی میکنند؟
حقیقت آن است که عناصر معتقد به آزادی رادیکال در بنیاد خود به آزادی به ماهو آزادی، اعتقادی نداشته و ندارند.
دکتر روحانی در اسفندماه سال 79 طی یک سخنرانی، که در فروردینماه سال 80 در مجله «راهبرد» متعلق به مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز منتشر شد، و در دورهای از حیات سیاسی و فرهنگی جامعهی ایران که سکه رایج آن سالها به دلیل اتفاقات پس از دوم خرداد 76 آزادی بود و به غیر از آزادی صدایی شنیده نمیشد، به صراحت میگوید: «در غرب هم که شعار آزادی دارند، اگر یک روزنامه و نشریه از خط قرمزها عبور کند، تعطیلی نشریه و محاکمهی آن حداقل سطح برخورد است. بلکه آنها مادامالعمر از سیاست کنار گذاشته میشوند.» وی در ادامهی این سخنرانی تاکید میکند: «ببیند الآن وقت دعوت به تضارب آرا و گفتوگو نیست؛ مثل این میماند که یک بچه 10 یا 12ساله را در کلاس دکتری بگذارید. بله، کلاس دکتری خوب است اما آن بچه 10 یا 12 ساله شرایط آن دکتری را ندارد.»
فلذا آقای روحانی به لحاظ شخصیتی و تفکری تعلق قابل اعتنایی به گفتمان آزادی ندارد و در واقع از پیروان گفتمان توسعهگرا محسوب میشود که البته با مشی اقتدارگرایی آمیخته است. این نوع گفتمانِ در قالب اقتدارگرایی پیش از اینهم در دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی مسبوق به سابقه بوده است ازاین رو اگر کسی غیر از آنچه که رئیسجمهور در نمایشگاه مطبوعات بیان کرد را انتظار میداشت، قطعا توقعی بیجا داشته است. عتاب منتقدان به «بزدل»، «به جهنم» و نظایر اینها و همچنین بازدید امنیتی رئیسجمهور از نمایشگاه مطبوعات در حالی که ورود اهالی رسانه و حتی غرفهداران در نمایشگاه نیز منع و ممنوع شده بود، با طبیعت شخصیتی و فکری و تجربه عملی رئیس جمهور به هیچ وجه نا آشنا نبود.
حسن روحانی و دولت متبوعش قطعا در قسمتی از مسیر حیات سیاسی خود با جریان اصلاحطلب به مشکل خواهد خورد چراکه هم او و هم هاشمی رفسنجانی به لحاظ تاریخی سوابقی از صدمه دیدن در همبستگی با جریان رفورمیست را در حافظهاشان به یادگار محفوظ دارند ازاین جهت به نظر میرسد درصورتی که فرصت و ظرفیت اجتماعی مستقلی نصیب جریان ریویزیونیست مستقر شود این طیف خاص سیاسی دیگر پایبند اصلاحطلبان باقی نمیماند و مسیر مستقلانهتری را در پیش خواهد گرفت. نشانههای این تغییر زاویه در نسبت همسویی با عناصر رفورمیست پس از توافق هستهای موسوم به برجام بیش از پیش عیان شده است با اینهمه شرط لازم برای اجرای این روند ایجاد پایگاه اجتماعی مستقل در بین مردم خواهد بود که تحقق این مهم در گرو عملکرد خوب اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دولت در یک سال باقیمانده از عمر سیاسیاش می باشد.
اگر باور کنیم که مسئله و دغدغهی جریان ریویزیونیست داخلی به هدایت آقای هاشمی و روحانی آزادی، دموکراسی و مردم سالاری است باید نسبت به باور خود تردید داشته باشیم.
در واقع اتفاقات سال 88 باعث شد تا اصلاحطلبان مشی محافظهکارانهتری را در پیش بگیرند ازاین جهت تصور اینکه نتایج شعارها و تلاشهای این جریان از سال 76 در سال 92 به حمایت از عنصری اقتدارگرا بیانجامد، برایشان در آن زمان غیرقابل تصور بود کمااینکه هماکنون نیز برای برخی عناصرِ این جریان حمایتهای مزبور از این طیف نه از سر رضایت بلکه به اجبار و از روی کراهت صورت میپذیرد؛ بااینهمه شاید مهمترین علت این چرخشِ پُر دامنه و اجباری را بتوان در ماهیت جریان اصلاحطلبی دانست.
رفورمیستها که در ابتدا با کلیدواژهی «آزادی» حائز 20 میلیون رای شده بودند و در حالی که سران این جریان تا پیش از انتخابات سال 76 در نهایت کسب آرای 5 تا 6 میلیون را برای خود متصور بودند، بلافاصله پس از کنار آمدن با شوک ناشی از پیروزی قدرتمندانهاشان، شروع به نمایان کردن ماهیت حقیقی خود کردند. آنها که در ابتدا تصور میکردند شعار آزادی میتواند به حکومت نشان دهد که این اندیشه نیز در میان مردم از پایگاه اجتماعی برخوردار است ناگهان با رخدادی روبرو شدند که آنها را به این باور رساند که بخشی از مردم از شعار آزادی اعلام شده توسط این جریان توقعات فراتر از آزادی در چارچوب اسلام را نیز خواستارند لذا عناصری که تا پیش از این از هرگونه تحرک در سطح جامعه به واسطهی ترس از واکنش شدید مردم و نابودی پایگاه اجتماعیشان در سطح سیاسی، اجتناب میورزیدند، اینبار فرصت را مهیای هرگونه رهایی در گفتار و رفتار پنداشتند.
این تصور باعث شد تا محمد خاتمی به عنوان یکی از سران مهم جریان اصلاحات طی موضعگیری ضد دینی اینگونه بیان کند که احکام قرآن متناسب با زندگی قبیلهای است، قرآن برای ما قابل استناد نیست! (کیهان-12/6/78)
پس از این حملات به سمت اصل دین و قرآن و اهل بیت شدت و حدت بیشتری به خود میگیرد بهطوریکه عبدالکریم سروش بهطور کلی موضوع جانشینی حضرت علی(ع) را رد کرده و میگوید: «ولایت پیامبر(ص) بعد از او به کسی منتقل نشده است.» ( روزنامه صبح امروز- 16/6/78)
عزت الله سحابی در روزنامه عصر آوارگان عصمت ائمه را زیرسوال میبرد و میگوید: معصومین بدون نظارت مردم در معرض انحراف هستند.
رجبعلی مزروعی در رابطه با مشروعیت حکومت و افراد در جامعه اسلامی میگوید: « حضرت علی(ع) مانند معاویه مشروعیت خود را از مردم گرفته است.» (حریم- 23/11/78)
محمدرضا خاتمی نیز دراین زمینه لب به سخن گشوده و میگوید: «مبنای مشروعیت هر کاری رأی مردم است.» (جمهوری اسلامی- ۸/۶/۷۹)
این جریان که به واقع سرمست از کسب آرای کمنظیر و خارج از تصور در انتخابات سال 1376 شده بودند و راه را برای تهی نمودن جمهوری اسلامی از ماهیت انقلابی و مکتبی باز تصور میکردند اینبار نقدهایشان را تنها محدود به کلیات دین نکرده و به سراغ انتقاد از خدا هم رفتند.
محمد کاظم محمدی اصفهانی در همین رابطه میگوید: «به خود خدا هم میتوان اعتراض کرد، و او را فتنهگر نامید.» (روزنامه ایران ۲۴/۴/۷۹)
محسن کدیور یکی دیگر از عناصر معروف اصلاحطلب دراین رابطه میگوید:«امروز خدا در جامعه هیچ کاره است.» (نشریه پژوهش های قرآنی سال ۷۹)
علیرضا علوی تبار نیز به مانند منورالفکران اواخر دورهی قاجار و برخی حامیان انقلاب مشروطه علت عقبافتادگی ایران طی سالهای گذشته را زنده بودن خدا در جامعه ایران معرفی میکند و معتقد است «ما پیشرفت نمیکنم چون در جامعه ما هنوز خدا نمرده است.» (یالثارات ۴/۳/۷۹)
سیاست مدنظر این جریان که نمونهی مشابه جریان گورباچف در شوروی سابق از حیث عملکرد و نوع نگاه به بنیانهای اصیل انقلابیست، همانطور که اکبر گنجی در دههی 70 بیان میکند، در نهایت میتواند منجر به جدایی دین از سیاست شود.(مصاحبه با شبکه آلمانی ۲۴/۱/۷۹)
پس از این اعلان است که افرادی چون جهانبخش محبینیا در روزنامه آفتاب از لزوم شرعی شدن موسیقی و رقص سخن به میان میآورند و مقصود فراستخواه برای سرحال نگاه داشتن هنرمندان اصیل و مردمی پیشنهاد ایجاد فضایی آمیخته با ابتذال را ارائه میکند.
در همین دوران اکبر گنجی از مرگ اندیشههای امام خمینی(ره) با بهکاربردن تعبیر «خمینی متعلق به موزه تاریخ است.» یاد میکند و محمد خاتمی نیز از لزوم بازنگری در بحث حجاب به جهت ممانعت این نوع پوشش برای حضور موثر زنان در جامعه دفاع میکند و میگوید:«اگر این حجاب مانع حضور زن شود، قطعا مضر است.»
او دغدغهی اصلی برای زنان در جامعه را نه حجاب آنها و انجام وظایف محولهی عقلی و فطری و دینی آنها به عنوان سازندگان مهمترین محصول روی زمین، بلکه حضور آنان در جامعه و خیابانها دانسته و معتقد است اگر حجاب و سایر شعائر واجب دینی نیز مانع از تحقق این خواستهی زنان شود باید زدوده شود. (روزنامه همبستگی ۱۶/۸/۷۹)
در واقع جدانمودن تدریجی دین و گزارههای آن از زندگی اجتماعی و در مرحلهی بعد از سیاست، کار را بجایی میرساند که پای مسائل امنیتی کشور را نیز به میان آورده و به اصل مهم قرانی و الهی مبنی بر لزوم زنده نگاه داشتن فرهنگ شهادت در بین مسلمین است حمله نموده و از آن به عنوان فرهنگ خشونتآفرین یاد میکند.
عبدالکریم سروش متفکر و ایدئولوگ این جریان در دههی 70 بیان میکند «فرهنگ شهادت خشونت آفرین است، اگر کشته شدن آسان شد ، کشتن هم آسان میشود.» (روزنامه نشاط ۱۲/۳/۷۸)
این جریان در 4 سال اول گمان نموده بود که مردم با انتخاب آنان بهطور کلی از معیارها و موازین دینی و شرعی خود به یکباره دست شسته و پس از گذشت 20 سال از انقلاب اصول اولیه انقلاب را نیز به دست فراموشی سپردهاند لذا برآن شدند تا میتوانند آنطور که مردم میپسندند خود را بزک کرده و حتی در این زمینه در مقام لیدر و تعیینکنندهی جهت و هدف برای مردم اقدام نمایند.
این اقدامات با همراهی آمریکا و دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از مرزها نیز پشتیبانی شد اما با این همه به سرعت جایگاه خود را بین تودههای مردم و بخصوص قشر مستضعف و حتی متوسط از دست داد چراکه دغدغهی اصلی مردم آزادی در چارچوب شعائر دینی توامان بهبود وضع اقتصادی و معیشتیشان بود. اصلاحطلبان در رمزگشایی از کدهای ارسالی توسط مردم در انتخابات 76 دچار اشتباه فاحشی شده بودند بنابراین سعی کردند شعار خود را مطابق با آنچه که خواست مردم تصور میکردند در انتخابات ریاست جمهوری سال 1380 دگرگون کرده و از حوزهی فرهنگ و سیاست به حوزهی اقتصادی تغییر دهند.
این جریان دیگر بر آنچه که خود تا چندسال پیش از آن برآن معتقد بوده و پای میفشرد، اصرار نمیورزید و سعی نموده بود خود را به رنگ جامعه در آورد زیرا میدانست در غیر اینصورت حتما دچار سقوط خواهد شد.
چرخش از هدف-مسیر و حتی تغییر در نوع و شدت عملکرد از ویژگیهای بارز جریانِ مبتنی بر گفتمان اسلام سیاسی لیبرالی در طول حیات سیاسی آنان میباشد.
تاکید بر تحلیل وقایع سیاسی از منظر گفتمانی به این خاطر میباشد که از اواسط دهه هشتاد شمسی در موج چهارم از زیست سیاسی در کشور قرار گرفتهایم لکن به مانند گذشته تحلیل مناسبات سیاسی در سطح جامعه تنها در قالب دو جریان اصول گرا و اصلاحطلب و یا راست و چپ قابل تحقق نمیباشد و هم اکنون طیفهای گستردهای در هر دو جریان وجود دارند که علیرغم اشتراک و عضویت در یک جریان خاص، گاها دچار تعارضات شدید و ساختاری با یکدیگر نیز میباشند.
برای نمونه اصولگرایان در مجلس به دو گروه متفاوت تقسیم شدهاند و رسماً تحت عنوان دو فراکسیون «رهروان ولایت» و «اصول گرایان» فعالیت پارلمانی دارند که اساسا سابقه نداشته است. در عین حال در این فراکسیون نیز خرده فراکسیونهایی هستند که بعضاً اختلافات اساسی با هم دارند.
اصلاح طلبان برای قرار دادن ناطق نوری در رأس فهرست انتخابات آینده مجلس سال 94 مسابقه گذاشتهاند. کسی که در دوران ریاست او بر مجلس پنجم و البته نایب رئیسی روحانی، طرح اصلاح قانون مطبوعات تصویب شد و تعطیلی روزنامه سلام و ماجرای حادثه کوی دانشگاه تهران پشت سر آن واقع شد، یعنی ناطق نوری که دیروز مغضوب و به یک معنا منفور جریان اصلاحات بود، امروز محبوب و متحد آنهاست و از حجاریان تا کرباسچی خواهان حضور وی در رأس فهرست انتخاباتی مجلس آیندهاند!!
بنابراین ما میبینیم با تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی، نسبت آنها با شعار آزادی تغییر میکند. از موضع ما بعد از خدا و ما بعد از جمهوری اسلامی به موضع ما قبل از دوم خرداد(هاشمی، روحانی و ناطق) ارتجاع کردهاند. بنابراین موضع آزادی در اصلاحطلبان یک موضع «ریاکارانه» است و خواست قدرت بر آن مقدم است.
«همه ما باید نقادی کنیم نقد به نفع ماست دولت باید نقد شود، قوه قضائیه باید نقد شود، مجلس باید نقد شود اسلام که بالاتر میگوید «النصیحهلائمه المسلمین»؛ امام مسلمین هم باید نقد شود… »[1]
ما در صحبتهای جان کری و بقیه دولتمردان آمریکایی میبینیم که میگویند اگر توافق نمیشد روحانی و ظریف در شرایط سختی قرار میگرفتند به هر حال این جمع بندی صریح و روشنی است و اگر بخواهیم در یک جمله بگوییم برای غربیها حضور یک دولت مثل دولت روحانی میتواند تقویت و تلاش برای داشتن یک سیاست مؤثر در اوضاع داخلی ایران باشد که این بحث هم میتواند سلبی باشد و هم ایجابی یعنی میتواند از بازگشت دولتهایی مثل دولت احمدی نژاد که رویهای متفاوت در مقابل غربیها داشتند جلوگیری کند و هم میتواند به اجرای سیاستهای مدنظر آمریکا در ایران و منطقه با اتکا به وجود چنین عناصری در راس قدرت در جمهوری اسلامی کمک شایانی کند.
شاید از همین روست که سیاستمداران این طیف به خوبی از این نیاز غرب آگاهی یافته و به دنبال تحکیم جایگاه خود در حکومت حتی با هزینه تراشی برای منافع ملی هستند.
در یکی از این موارد محمدجواد ظریف- وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران- طی سخنرانی در شورای روابط خارجی آمریکا که در شهریورماه سال ۱۳۹۳ انجام شد، براین موضوع تاکید میکند و صراحتا از غرب برای ماندن در قدرت و استمرار پیروزی جریان همفکرش در انتخابات آتی تقاضای کمک میکند.
وی در پاسخ به سؤال هاله اسفندیاری (مدیر بخش مطالعات خاورمیانه اندیشکده وودرو ویلسون و یکی از عناصر فعال در فتنهی سال ۸۸ و مرتبط با بنیاد جرج سروس (منشاء طراحی انقلابهای مخملی)) که پرسیده بود: «لطفاً کمی دربارهی گفتگوها و تأثیر آن بر فضای سیاسی داخلی کشور توضیح دهید.» میگوید: «… اگر مذاکرات شکست بخورد مردم در انتخابات به ما رأی نمیدهند… غرب حواسش باشد که اگر اشتباه سال ۸۴ را تکرار کند باز مردم به فردی متفاوت که ضد سیاستهای غرب است رأی خواهند داد و ما دوباره بازنشسته میشویم …» ظریف ادامه میدهد: «بیتردید، همینطور است زیرا ما روندی را شروع کردهایم که هدف از آن تغییر فضای سیاست خارجی کشور است. اگر با وجود تلاشهای ما برای تعامل، این تلاشها بینتیجه بماند، مردم ایران این فرصت را خواهند داشت تا ۱۶ ماه دیگر که انتخابات پارلمانی در ایران برگزار میشود، به این عملکرد ما (با آرای خود) پاسخ دهند. وقتی قبلاً در تعامل و مذاکرات درباره توافق هستهای با جامعه بینالمللی در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵، توافقهایی کردیم و تلاشهای ما برای عملکرد شفاف، از جانب اتحادیه اروپایی رد شد، مردم جواب ما را با انتخاب رئیسجمهوری متفاوت دادند که مرا هم زود بازنشسته کرد! البته باید توجه داشت که اتحادیه اروپایی به تنهایی فعالیت نمیکرد و مقامات کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا مانع از هرگونه توافق شدند، همانطور که حالا هم کسانی هستند که نمیخواهند هیچگونه توافقی حاصل شود، قطعنظر از اینکه مفاد آن چه باشد. حالا من بار دیگر زنده شدهام. به نظر من، در انتقال پیامی که جامعه بینالمللی و بهویژه غرب میخواهد به ایران منتقل کند باید بسیار دقت کند. باید دید تعامل از جانب ایران و تلاش ایران برای باز بودن و نگاه به آینده داشتن با پاسخ مثبت مواجه میشود یا اینکه بار دیگر، رد میشود. من فکر میکنم مردم ایران پاسخ خود را در صندوقهای رأی نشان خواهند داد.»
اجمالا غایت نگاه پراگماتیستهای لیبرال را میتوان در بعد استراتژیک کسب پیروزی و به قدرت رسیدن و یا در قدرت ماندن دانست که برای نیل به این هدف عمدتا از مسیرهای کوتاه و ساده و بعضا پوپولیستی نیز بهره میجویند. اساسا دکترین حاکم بر استراتژیهای این جریان مبتنی بر انگارههای رئالیستی از جنس مذموم استوار است که به جای ترمیم و اصلاح بنیادین سازوکارها و مناسبات، تنها به روتوش و بزک کردنهای موقت و عوام فریبانه اکتفا میکند.
از دیگر سیاستهای این جریان که عمدتا جدیترین رقیبانشان را جریان انقلابی میدانند، مانورهای انتخاباتی و تبلیغاتی بر روی نقاط ضعف این طیف از طرفداران انقلاب میباشد. در مقاطع مختلف تاریخ سیاسی ایران هرگاه که وضعیت معیشتی قشر متوسط کمی بهبود یافت طیف انقلابی نتوانست پاسخ مناسبی برای گرایش و دغدغه جدید این طبقه اجتماعی که مسئله آزادی بود ارایه دهد و بارها از همین موضع ضربات سنگینی را از سوی لیبرالها متحمل شدهاند. لکن این به معنی ارایه آزادیهای مدنظر مردم از سوی این جریان نخواهد بود بلکه ریویژیونیستها اغلب از این گونه انتظارات صرفا در جهت رسیدن به اهداف استراتژیکتر خود یعنی به قدرت رسیدن بهره میجویند.
حقیقت آن است که لیبرالها در طول تاریخ از رویهای مشابه بهره بردهاند که در قالب نگرش واقعیتگرا در جهت بهبود ظاهری و بی پشتوانه شرایط جامعه از قرنها پیش مورد استفاده قرار میگرفت. شاید یکی از بارزترین نمونه تقابل این دو نگاه را میتوان در ماجرای قوم بنی اسرائیل جستجو کرد.
در آن جامعه انقلاب کرده تقابل دو نگاه نمود یافته بود. امتی که پس از طغیان علیه طاغوت به ندای موسی لبیک گفته به دنبال سرزمین موعودی بود که سالها در حسرت آن سرگردان بودند. لکن دستیابی به آن وعده در کوتاه مدت و بدون هزینه میسر نمیشد و همین باعث شد تا نگاه دیگری فرصت عرض اندام به خود داده و نویدبخش شرایطی باشد که آن امت در پی کسبش بودند.
نگاه موسی(ع) که ریشه در حقیقتگرایی داشت در نقطه تقابل با اندیشه سامری به عنوان رهبر طیف لیبرال آن جامعه بود، قرار داشت. نگاه انقلابیون به رهبری پیامبرشان مبتنی بر حقیقتی بود که برای ساخت یک جامعه ایدهآل و بی نقص پایهگذاری شده بود که لازمهی رسیدن به این هدف بزرگ تحمل سختی و آزمونهای خاصی بود درعین حال سامری به عنوان شخص دوم آن امت در اندیشه تضعیف جایگاه و تحریف اندیشه موسی(ع) و در نهایت اقناع عمومی برای جلب حمایتشان به منظور رسیدن به جامعهای متوسط بود.
سامری از هیچ فرصت پیش آمده برای حرکت به سمت هدفش فروگذار نکرد و دراین راه از دو موقعیت مهم به خوبی استفاده کرد. او میدانست قوم موسی پس از انقلاب سختیهای فراوانی را متحمل شدهاند و بسیاری از آنانی که دچار ضعف در ایمان و تقوا بودند مستعد پذیرش پیشنهادهایی بودند که در کمترین زمان ممکن آنان را از وضعیتی که درآن قرار گرفته بودند خارج کند از همین رو سامری پس از صحبتهای مخفیانه و مکرر با سران دوازده سبط از آنان برای یک سیاحت کوتاه مدت با تعدادی از معتمدین آنان مجوز گرفت. او این قوم را به سوی شهر ساحلی قلزم از شهرهای مصر برد. آنان با دیدن زندگی مدرن مردمان آن شهر علت پیشرفتشان را از سامری جویا شدند و او نیز از فرصت استفاده کرد و پرستش گوساله عَجِل[2] را عامل پیشرفت آنان معرفی کرد.
در واقع تنها آماده کردن ناخودآگاه بنی اسرائیل برای پذیرش فرامین سامری کافی بود از این رو وی کار دشواری در پیش نداشت. در مقابل موسی(ع) میبایست اذهان امتش را در ابعاد مختلف برای پذیرش تلاش در جهت رسیدن به حکومت و سرزمینی رویایی آماده میکرد. هدف ایدهآلیستی که لازمهی باور پذیر شدنش آماده شدن خودآگاه و ناخودآگاه بنی اسرائییلیان بود و این در کنار شرایط دیگر کار را برای پیامبرشان سخت تر کرده بود.
سامری پس از اقدامات اولیه درصدد فرصتی طلایی برای پیشبرد هدفش برآمد و این فرصت زمانی دست داد که موسی به حکم خدا برای 30روز به کوه طور میرود.
سامری پس از گذشت سی روز و با استفاده از تردیدهای پیش آمده در اذهان عمومی طی یک سخنرانی موسی را فردی صادق و راستگو برشمرد که هرگز دروغ نمیگوید پس علت تاخیر او در بازگشت به سوی قومش را مرگ او قلمداد کرد. اوکه روانشناس خوبی نیز بود میدانست برای هدایت ناگهانی تودههای بزرگ بهترین اقدام بکارگیری دکترین شوک و بهت است. پس از این سخنرانی شوک بزرگ به قوم وارد شد و بهترین فرصت برای هدایت قوم منفعل و نا امید شده به سوی خودش شکل گرفت.
او هدایت افکار عمومی را به گونهای در دست گرفت که هدف موسی(ع) را ساخت گوساله طلایی عنوان و وی را فدایی این راه برشمرد.
مردم سرگردان منتظر هدایت سامری ماندند و او عنوان داشت موسی در پی ساخت گوساله طلایی در این مسیر از میان رفت پس ما راهش را ادامه میدهیم.
او همچنین از تنفر بنی اسرائییلیان نسبت به زیورآلاتی که از دوران طاغوت در اختیار داشتند استفاده کرد و از مردم خواست تا از آنها برای ساخت گوساله طلایی استفاده کنند.
سامری فردی تیزهوش و رهبری کاریزماتیک بود که از علاقه وافر بنی اسرائییل به خدای موسی و خدای قابل رویت آگاهی یافته بود ازاین رو سعی کرد تا با ارایه نمونهای مشابه در وهله اول خود از کسب جایگاه موسی(ع) و به قدرت مطلق رسیدن بهرهمند شود و در قدم بعدی قوم را سوی جامعهای مشابه آنچه که پیش از آن در زمان طاغوت در آن زندگی میکردند هدایت کند.
سامری در پی رسیدن به حکومتی مانند حکومتهای مدرن آن زمان چون مصر بود اما موسی(ع) هدفی بسیار فراتر داشت؛ او در صدد کاشتن بذری بود که در درازمدت دستیابی به مدینه فاضله وعده داده شده خداوند متعال را نوید میداد.
تقابل نگاه رئالیستی مذموم در برابر نگاه ایدهآلیستی ممدوح پس از گذشت قرنها امروز نیز در جامعه ایران به خوبی قابل مشاهده است.
جریان لیبرالیستی که به هدف در قدرت ماندن حتی حاضر به هزینهتراشیها برای کشور شده است در غایت نگاهشان در پی مدلی از حکومت میباشند که شعائر دینی در آن، فردی شود و کشور در سطح عمومی عاری از تبلیغ و ترویج اینگونه مناسک شود.
برخی دیگر از این طیف مدل دیگری ارایه میدهند تا از ایران یک ژاپن اسلامی را ایجاد کنند؛ کشوری با مزیتهای بالا در اقتصاد و صنعت و در عین حال ضعیفترین شاخصه در انتقال اندیشه و فرهنگ و سیاست!
این مدل در پی ایجاد کشوری با مولفههای قدرتمند در اقتصاد است که اساسا مشکلی با نظام حاکم بر مدیریت جهان ندارد، در پی تقابل ایدئولوژیک با کشورهای متخاصم را نیست، در پی برهم زدن مناسبات ظالمانه نظام بینالملل نیست و از خود یک چهره غیرموثر در سیاستگذاریهای بینالمللی بخصوص در بخش سیاسی و ایدئولوژیکی نشان داده است.
نقطه مقابل این نگاه در اندیشههای رهبر انقلاب به خوبی قابل مشاهده است. در غایت نگاه وی رسیدن به «تمدن اسلامی» به رهبری ایران هدفگذاری شده است که لازمهی آن علاوه بر قدرتمند شدن در حوزههای اقتصادی و صنعتی لزوم تقویت بیش از پیش در صدور اندیشههای انقلابی به کشورهای مورد ظلم واقع شده است که این مهم مستلزم قدرتمند بودن در مولفههای سیاست خارجی و داخلیست.
رسیدن به تمدن اسلامی هدف ایدهآلیست که برای تحقق آن سختیها و تلاشهای فراوانی لازم است لکن دستیابی به مدلی در قالب ژاپن اسلامی هدفی سهل الوصولتر با نقصها و عیوب فراوان است.
از همین روست که طیف لیبرال اذهان عمومی را به سمت و سویی سوق میدهند که هدفگذاریها کوتاه مدت و دستیابی به آنها باعث خوشبینی مردم و تضمین استمرار جایگاهشان در راس قدرت شود.
در مهمترین نمونهی موجود میتوان به توافق برجام اشاره نمود که بنده سابقا به تفصیل درباره آن در کتاب و مقالات مختلف اشاره کردهام. ایدهای که تا پیش از پیروزی طیف لیبرال در انتخابات سال 92 به عنوان قویترین اهرم موجود برای ترغیب مردم به این جریان مورد استفاده واقع شد، درواقع همان وعده سامری به بنی اسرائیل برای دستیابی به شرایط بهتری از زندگی بود که تحققش به مراتب آسانتر از رسیدن به حکومتی آرمانی و ایدهآلیستی مینمود اما به رغم هشدارهای مکرر رهبر انقلاب توافق صورت گرفت و در نهایت آن چیزی که مردم از برجام انتظار داشتند هرگز برآورده نشد و مقابل هزینههای فراوانی در ابعاد مختلف به کشور تحمیل کرد؛ هزینههای سیاسی، امنیتی و اقتصادی که مستقیم و غیرمستقیم از از جیب مردم پرداخت شد.
فراتر از آن سایه جنگ بیش از پیش بر کشور مستولی گشت تا تمام دستاوردهای ریویژنیستها بر باد رود لکن هزینهتراشیهای آنان برای کشور و مردم به منظور کسب قدرت هیچگاه جبران نشد.
آنچه که لازم است از وقایع چندسال گذشته و به طور کلی از حکمرانی لیبرالها در ایران دریافت شود، تقویت حافظه تاریخی آحاد ملت و آگاهی از متد تبلیغاتی آنان در فصول انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و یادآوری دستاوردهای آنان مانند «برجام» در طول دوران حکومتشان است.